گزارش حادثه دماوند در تاریخ 6/اسفند / 1394

ساخت وبلاگ

گزارش حادثه دماوند

چند سالي هست كه هدفي را دنبال مي كنم. هدفي كه براي دلم است. براي خودم است . صعود زمستاني تمام يال هاي اصلي و فرعي دماوند. پنج مسير (سيوله، سرداغ، شمالي،شمال شرقي و جنوبي) را در فصل زمستان صعود كرده بودم و برنامه ام براي امسال صعود يك روزه يال ملاخوران بود. همه چيز براي رفتن آماده بود. در تاريخ 94/12/6  از تهران به سمت رينه رفتيم و شب را در منزل مصطفي لاريجاني مانديم. دير وقت رسيده بوديم و زمان كمي براي استراحت داشتيم. با مصطفي هماهنگ كرديم كه صبح زود ما را به دو راهي گوسفند سرا به رينه برساند. كوله ها را تا حد امكان سبك گرفتيم . مقداري نوشابه، يك فلاسك آب و عسل ، مقداري ژامبون و چيپس خلال ، يك بطري آب و كمي تنقلات ، كاپشن پر و دو جفت دستكش، كلاه طوفان، كرامپون و تبر يخ و چراغ پيشاني محتويات كوله ام را تشكيل مي داد. 

94/12/7صبح زود حركت كرديم. مهتاب بود و چراغ خاموش بالا مي رفتيم. مشكلي جز خواب آلودگي نداشتيم. براي رسيدن به يال دو راه داشتيم 1- از ابتداي دو راهي از مسير منتهي به گوسفند سرا جدا شويم و به ابتداي يال برويم.2-  به گوسفند سرا برويم و از آنجا به سمت يال ملاخوران تراورس كنيم. از همان ابتدا به سمت يال رفتيم. نرم و آرام پيش مي رفتيم شيب يال مناسب بود و راحت ارتفاع مي گرفتيم. با طلوع خورشيد سرعتمان هم بيشتر شده بود.  هوا سرد بود و از ظهر به بعد نيمه ابري هم شد.  در ارتفاع 4700 متر بوديم. براي ادامه مسير دو راه پيش رو داشتيم. يكي دهليزي بود كه پوشيده از برف يخ زده بود و ديگري يال اصلي كه از دور ظاهري مناسب داشت و از همه مهمتر اينكه اگر از اين مسير مي رفتيم در واقع يال ملا خوران را به طور كامل صعود كرده بوديم و جايي را دور نزده بوديم. به سمت شيب تند اين يال رفتيم. اين قسمت بدترين بخش مسير بود. شيبي بسيار تند همراه با شن اسكي ... صعود اين قسمت با كفش سه پوش واقعا آزار دهنده بود. براي رسيدن به بالاي يال بايد از دهليزي با شيب تند و برف يخ زده عبور مي گرديم. كرامپون ها را بستيم و از اين قسمت هم گذشتيم. حالا كنار سنگ هاي انتهايي دره يخار بوديم و قله را مي ديديم. به سمت قله رفتيم. ابوالفضل زماني و حسين مقدم را 30 متر پايين تر از قله ديديم.  صعود ارزشمندي را در دره يخار انجام داده بودند. چند دقيقه اي به احوالپرسي و خوش و بش و تبريك گذشت. به قله رسيديم. 4 نفرمان زودتر رسيده بوديم و دو نفر 45 دقيقه اي پايين تر بودند و بايد تا آمدن آنها صبر مي كرديم. سرما بيداد مي كرد. كاپشن هاي پر را پوشيديم و منتظر مانديم. خانم و آقاي جواني روي قله بودند. اين دختر چقدر پر انرژي و شاد بود. مدام عكس مي گرفت و با موبايلش از خودش فيلم مي گرفت و شاد و خوشحال بود. با ديدن اين همه شادي و خوشحالي من هم انرژي گرفتم . به كنارمان آمد و با پرستو ابريشمي خوش و بشي كرد و گفت بياييد با هم عكس بگيريم. بعد از گرفتن عكس آنها پايين رفتند و ما منتظر مانديم. با آمدن بچه ها و چند عكس يادگاري به سمت پايين راه افتاديم. در فصل زمستان هميشه به سمت راست و يال لومر مي روم و از يخچال كنار آن براي پايين آمدن استفاده مي كنم. اين مسير ايمن تر است و با داشتن كلنگ و كرامپون به راحتي مي توان از  طريق آن به سمت پايين برگشت. اين خانم و آقا را مي ديدم كه روي مسير ديگري هستند. آنها روي نوار سنگي بودند كه در سمت چپ مسير فرود ما قرار داشت و در واقع ما و آنها هنگام فرود هم عرض هم بوديم و با هم فرود مي رفتيم. توقف كوتاهي كرديم و كمي تنقلات خورديم و دوباره راه افتاديم. هوا گرگ و ميش بود و داشت تاريك مي شد. خانم ابريشمي صدايي را شنيده بود و گفت " نيما صدا مياد..." صدا قطع شد. دوباره صداي ضعيفي آمد."كمك" . هيچ كس اينجا نبود. نمي دانستيم صدا از كجا مي آيد. به سرعت به سمت صدا كه از يال سنگي سمت چپ مي آمد رفتيم. تاريك شده بود. فرياد زدم "نور بده....چراغ بده نمي بينمت" دوباره فرياد زد" كمك" . به سمتش رفتيم. ابتدا كامران رسيد. از نور چراغ او محل دقيقشان را ديديم .مرد جواني در تاريكي نشسته بود و زار مي زد و اشك مي ريخت. يا عصبانيت گفتم اينجا چه كار داري؟ گفت من همونم كه قله با هم بوديم.... گفتم پس دختره؟ گفت اينجاس....تازه كنارشان رسيدم. دختر جواني كه روي قله كنارمان بود از روي شيبي تند و يخ زده سقوط  كرده بود و با سرعت زيادي در انتهاي اين مسير يخ زده به مورن هاي مسير برخورد كرده بود و 200 تا 300 متر هم روي آنها سقوط كرده بود. خون يخ زده اش روي سنگ هاي اطراف پخش شده بود و سر و صورتش غرقه به خون بود.چشم هايش نيمه باز بود و كمر و بدنش در يك راستا نبود و مشخص بود كه كمرش آسيب جدي ديده. تنفسي نا منظم داشت و با هر دم و بازدمي فقط ناله اي كوتاه مي كرد. در شيب تندي قرار داشت و پسر جواني كه همراهش بود پايين تر از او نشسته بود تا جلوي سُر خوردنش را بگيرد. هيچ كدامشان وسيله اي همراه نداشتند و همراه اين خانم هم هنگامي كه سعي داشته خودش را به او برساند سقوط كرده بود و كوله و چراغ پيشانيش را از دست داده بود. هنوز هم از شوك سقوط خارج نشده بود و فقط :رزا...رزا " مي كرد و اشك مي ريخت و حرف هاي نامفهومي مي زد. هوا كاملاَ تاريك شده بود. بايد كاري مي كرديم وگرنه هر دو آنها را از دست مي داديم. تمام لباس هايمان(پر و گورتكس) را دور مصدوم پيچيديم و پتوي نجاتي را هم به آن اضافه كرديم كه حداقل تا رسيدن تيم امداد دچار هايپوترمي نشود.چراغ بارگاه سوم را مي ديديم. به آقايان مهدي شيرازي و وحيد بهرامي و دكتر مساعديان زنگ زديم و آنها را در جريان حادثه قرار داديم. آقاي مساعديان گفتند كه امكان پرواز هليكوپتر در شب وجود ندارد و بايد شرايط را تا صبح روز بعد مديريت كنيد. آقاي مير نوري و آباديخواه هم تماس گرفتند . بايد خيلي سريع كاري مي كرديم. به مهدي الف استوار و آرش تعليم خاني گفتم سريع خودتان را به بارگاه سوم برسانيد و چند نفر تازه نفس را همراه با برانكارد و كيسه خواب و طناب به سمت ما بفرستيد. سرماي هوا به راحتي به 30- مي رسيد و تحمل شرايط با پلار و گورتكس غير ممكن بود. نام همراه رزا عليرضا بود و مي گفت در ناحيه پا هيچ حسي ندارد.خانم ابريشمي و من فقط تلفن مي زديم و پيگر برانكارد بوديم. فقط مي لرزيديم و خدا خدا مي كرديم زودتر تيم برسد. اگر روي آسيب نخاعي مصدوم شك نداشتم نوبتي او را كول مي كرديم و پايين مي برديم اما وضعيت كمرش به نظرم خوب نبود. محمد رضا مختاري نفر ديگر تيم ما هم به شدت مي لرزيد و 3 ساعت تمام با يك پلار و گورتكس در اين سرما در ارتفاع 4930متر باقي مانده بودو كاپشن پرش را روي مصدوم انداخته بود. به او هم گفتم به سمت پايين برود. خبر رسيد دو نفر از دوستان باشگاه دماوند مسير شمالي را يك روزه صعود كرده اند و در مسير بازگشت از جنوبي هستند و مي توانند كمك كنند. پرستو فرياد مي زد و تا بلكه صدايمان را بشنوند. از آمدن همه نا اميد شده بودم. چند چراغ را ديدم كه از پناهگاه به سمت ما آمدند و دوباره به سمت پناهگاه برگشتند. به آقاي شيرازي زنگ زدم" آقاي شيرازي  تيمي نيامد... امشب نيان كار ما هم تمومه اين بالا و ..." گفتند" چند تيم بالا آمده و الان دوباره پيگيري مي كنند". شرايط مصدوم و محل قرار گرفتن آن به صورتي بود كه بايد پايين تر از او مي نشستيم تا در شيب تند مسير نلغزد و پايين نرود، به همين دليل تحركمان كم بود و پاي مان  در كفش 3 پوش سرد شده بود. دستانم هم بي حس بود. ناگهان دو نور را ديديم. دو همنورد از باشگاه دماوند(ح .م و ا.خ) بودند. رسيدند و مصدوم را ديدند. يكي از آن ها كيسه بيواكي را داد و گفت " ما برناممون يك روزس و تايممون بايد تو 24 ساعت باشه... از ما كه واسه اين كاري بر نمياد...ما مي ريم" و رفتند.گيج و منگ اين حرف ها بودم.كلمات در مغرم مي چرخيد. تايم،صعود يك روزه و جان اين دختر كه تنها اميدش ما بوديم و اينقدر راحت ناديده اش مي گرفتند. اي كاش اين حرف را نمي زدند. اي كاش مي گفتند خسته ايم و سرمازده و نمي توانيم بمانيم. اي كاش حد اقل كاپشن پرشان را به امانت به پرستو و كامران مي دادند. نگاه هايمان با بچه ها در هم گره خورد. نيازي به كلامي نبود. آقاي شيرازي زنگ زدند و گفتند تيم داره مياد بالا...ساعت از 22 گذشته بود و مشغول فرياد "كمك ...كمك" بودم كه ديدم نوري با سرعت زياد به سمتم مي آيد. حسين صالحي بود. حسين تويي؟ برانكاردت كو؟  گفت در بارگاه برانكارد نبوده و بايد با اسكي برانكارد درست كنيم. گفتم تنها اومدي؟ گفت نه يكي از دوستان مصدوم هم هست. ساعت 23:30 نفردوم(ميلاد و از دوستان مصدوم) هم رسيد . سرما امانمان را بريده بود. كيسه خواب آورده بود. با احتياط رزا را در كيسه خواب گذاشتيم. زحمت ساخت برانكارد با حسين بود و دستان يخ زده ي ما نمي توانست كمكي بكند.به آرامي او را روي برانكارد(اسكي) گذاشتيم. در همين موقع عباس بياتي هم رسيد. اين همه تماس و التماس براي تيم امداد نتيجه اش همين سه نفر بود. از حسين پرسيدم "حسين بارگاه كسي نيست؟ " گفت" شلوغه" پرسيدم  بقيه؟ گفت كسي نيومد... عباس نسكافه داغي به تيم داد و يادآوري كرد كه اين يك امداد خود جوش است و ممكن است خطراتي براي مصدوم و تيم امداد به وجود بيايد اما چون ماندن مصدوم در اين شرايط و اين سرما خطرناك است با رضايت همراه او اقدام به اين كار مي كنيم. رزا را به آرامي بلند كرديم و به سمت يخچال برديم. كامران عليزاده عليرضا را كه كرامپون نداشت  به سمت پايين برد و قرار شد هنگامي كه به پناهگاه رسيد عده اي را براي كمك به اول يخچال  بفرستد. من و عباس طناب پايين بسكت را به بدنمان وصل كرديم و حسين و پرستو قسمت بالا را و به آرامي او را روي برف يخ زده يخچال گذاشتيم و به سمت پايين حركت داديم. ميلاد هم 20 متر پايين تر حركت مي كرد و مسير را مشخص مي كرد. با دقت فراوان از يخچال جنوبي فرود آمديم. تمام چشمم به بارگاه سوم بود كه الان بقيه ما را ببينند حد اقل براي بردن رزا از پله ها خواهند آمد... كسي نيامد و همين كه مصدوم را داخل برديم سيلي از مشتاقان موبايل به دست به سمت مان آمدند و مشغول عكاسي شدند. اينجا حد اقل 100 كوهنورد بودند و از اين همه فقط حسين و عباس آمدند.  نگاهي به پرستو كردم. اين زن با آن صورت كبود از سرما از خيلي از مرد هاي موبايل به دست و تماشاچي مرد تر بود و بعد از اين همه فشار جسمي صعود يك روزه از 6 عصر تا الان ايستاد و لرزيد و دم نزد . برنامه ما هم يك روزه بود و گاز و كيسه خواب نداشتيم. به اتاقي رفتيم كه رزا هم آنجا بود. يك كنسرو برنج و دو كنسرو ماهي و دو كمپوت را به قيمت 52 هزار تومان خريديم.اميد نگهبان افغاني بارگاه ساعت 3 صبح بالاي سرمان آمده بود و طلب پول مي كرد.من و كامران يك تخت داشتيم و پرستو يك تخت و رزا هم يك تخت . كرايه تخت مصدوم را هم طلب مي كرد.2 هزار تومان پول كم داشتيم. قرض كرديم تا اين افغاني سمج دست از سرمان برداشت و گذاشت بخوابيم. وقت خواب اتفاقي مهدي الف استوار را ديدم كه آماده شده بود بالا بيايدو گفت" وقتي رسيديم و گفتيم مصدوم آن بالا هست كسي قبول نكرد بالا بيايد. آقاي شيرازي به من گفت كمي بخواب و بعد برو كمك بچه ها.منم الان داشتم راه مي افتادم."

 رزا همان ناله ي ريز را با هر دم و بازدم انجام مي داد. اشك هايم بي اختيار مي آمد و مي دانستم درد زيادي مي كشد.

صبح ساعت 6 پرستو به آقاي مساعديان زنگ زد. بعد آقاي زارعي و شيرازي و مير نوري تماس گرفتند و پيگير اوضاع بودند. صبح از نردبان موجود در پناهگاه به عنوان برانكارد استفاده كرديم و رزا را بيرون برديم. هليكوپتر آمد و مصدوم و همراهش را سوار كرد و برد و ما مانديم و حسي دوگانه از اين اتفاق و از آدم هاي مختلف.از صداي آن ناله ها و آن تنفس نامنظم و آن چهره ي شاد و پر انرژي قله.  

با تشكر وي‍ژه از دكتر مساعديان، آقايان رضا زارعي و وحيد بهرامي و مهدي شيرازي و هادي آباديخواه و محمود مير نوري بابت تمام تماس ها و پيگيري ها براي حمل زرا با هليكوپتر و پيگيري مستمر .

 

نفرات برنامه: پرستو ابريشمي-كامران عليزاده-محمد رضا مختاري-مهدي الف استوار-آرش تعليم خاني-نيما اسكندري

 

نيما اسكندري 94/12/9

   پي نوشت:

1-به جز اعضا تيم يخار كه برنامه سنگيني را اجرا كرده بودند و تازه به بارگاه 3 رسيده بودند و عدم حضورشان كاملا موجه بود غيبت سايرين فقط و فقط يك بي مسئوليتي بود.                        

2- نبودن برانکارد و امکانات پزشکی در بارگاه سوم  به عنوان جایی که تمام خدمات (تخت و آب معدنی ومواد غذایی و ...) را به کوهنوردان می دهد و دلیلی شده تا هر کوهنوردی با هر سطحی اقدام به صعود به جبهه جنوبی دماوند نماید هیچ توجیهی ندارد 

 

برداشت از وبلاگ دوبی سل

 

#رزا علیپور

 

همه جا با من معبود من...
ما را در سایت همه جا با من معبود من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2kuchmorghan3 بازدید : 311 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 7:51